همیشه می گذری و مرا نمی بینی
و من که له شده ام زیر عصر ماشینی!
دلم شکست و مثل دلت ترک برداشت
دلم شکست شبیه عروسک چینی
چقدر دور منی ، دورِ دور، یک سایه
که گاه پشت سرم میدوی که بنشینی-
میان قلبم و اشیای قیمتی باشی
شبیه عکس خودت ، خنده های تزئینی
و طعم چشم تو که قلب کوچکم را زد
چه چشم های سیاهی،چه طعم شیرینی!
نگو که بین من و تو فقط دو تا کوچه...
نمی رسم به تو در کوچه های پایینی
عجیب نیست نفهمی که عاشقت هستم
بلد نبوده دلم حرفه ی خبر چینی!
من اعتیاد به تزریق یک، دو سی سی عشق...
من عاشقم! و به قول تو عشق مورفینی
که می زند به سرم بعد می کشد دستی
کشیده ای به دلم مثل مشت سنگینی –
که باز خواب تو را می پرانَد از سر من
...و باز چنگ به دامان فرش ماشینی
که تار و پود من از تو است، تو نمی فهمی
آهان، دست خودت نیست تو نمی بینی...
...و یک سپید:
در من تنیده می شود انگار.....
کسی،
مثل احساس لزج زخم های عمیق
که از نگاهش می تراود
و روی قلبم پینه می بندد!
درست یک ساعت مانده به نیامدنش......
و چهار راهی که همیشه مرا گم می کند
در هفته های نیامده
و من
هنوز
به بادبادکی که به تیر چراغ گیر کرده فکر می کنم،
درگیر چشم هایی که.........
دوشنبه 7/11/1387 ساعت 3:56 عصر